خبرگزاری فارس-همدان، سولماز عنایتی: کولهبارم پر از واژه است و شانههای نحیفم یارای کشیدنش را ندارد، جورچین شدم میان سیل لغات تا پازل محبت را ترسیم کنم و با چسباندن واژه به واژه احساس را سُر بدهم بین جملات.
وسط یک بازی کودکانه با مفهومی بزرگانه گیر کردم، تقلا میکنم و لپتاپ مشکی زهوار دررفته را زیر و زبر، انگشت میلغزانم روی دکمههای کیبورد و تند تند ضربه میزنم بر سر الف، میم، دوباره الف، باز هم میم حالا یک فاصله محکم مینشانم وسط صفحه و دوباره جیم، میم، عین و ه آخر.
و تمام هر آنچه قرار بود با جادوی کلمات مصور کنم در همین حروف ساده عیان است؛ بقیه داستان را تفال میزنم به پر عبایش که نقطه اتصال دلها شده، خندهای که نی نی چشمانش را برق میاندازد و حلقه آبی رنگ دورش را ریز میکند، برای دیدنش تو هم باید چشم ریز کنی، آخ از قاب عینک بیرنگش که سدی است میان جدال چشمها.
نفسش هم هرم محبت دارد و صدایش طنین مهر، تعریف که میکند مجموع صدا و لحن و نفسش درهم میپیچد و در گوشهای از دل خانه میکند، ترکیببند عاشقانهای که غزل به غزل پای دل در میان است.
دل ایتام، شاهبیت غزل امام جمعه
اما در این غزل، دل ایتام شاهبیت شده و امام جمعه شاعر بندبند این عشقبازی، آخر میان کوران بیکسی کس شده و رواق دل کودکان یتیم را با دست نوازش گلستان کرده است.
هر کودک ورقی است برگرفته از بیمهری روزگار و حالا امام جمعه جوان همدان شیرازه این بچهها شده و رفوگر زخمهایشان؛ به رسم ادب پای در رکاب پیشوایمان مولا گذاشته و دلجویی میکند از ایتام.
هر چند غزل سرای این ترکیب بند وقتی که شب پوست کشیدهاش را بر سقف شهر میکشد به مهمانی دلهای ایتام میرود من هم به رسم انتشار خوبیها درصدد بر آمدم تا آمد و شدش را برملا سازم و چراغ راه نیکی به ایتام را چلچراغ کنم.
به نام نماز/ ایتام قلمدوش امام جمعه
پشت دیوار دلشان چشم میشوم و نظارهگر این مهمانی؛ در گشوده میشود و امام جمعه همان که به تعبیر بچهها نماز میخواند و بقیه مردم پشت سرش میایستند، وارد میشود.
حیاط آب و جارو شده و فواره حوض آبی کنار حیاط بالا بلندی میکند و دل میبرد، حاج آقا دستی به آب میرساند و مرواری مرواریهای آب را بر سر کوچکترین دختر مرکز میچکاند، انگشتانش را فرو میکند بین موهای خرمایی رنگش و با دست شانه میزند کاکل پریشانش را.
دل کوچکش میلرزد و دست حلقه میکند دور گردن امام جمعه، بقیه بچهها هم یخشان آب میشود و نوبتی قلمدوش مینشینند. بزرگترها هم از درس و مشق و تمنای دلشان میگویند، از اینکه قرار است دکتر شوند یا مهندس، از اینکه چقدر رفتار حاج آقا با آنها خوب است و یک عالمه گپوگفت صمیمی دیگر.
همآورد نفس گیر، وقتی امام جمعه پا به توپ میشود
سمیه و زهرا و نازنین فاطمه روی نوک پنجه میایستند و قد بلندی میکنند تا صدای ریز و کوتاهشان به گوش حاج آقا برسد، با گوشه چشمی توپ زردرنگ گوشه اتاق را ورانداز میکنند و پیشنهاد بازی فوتبال نمنمک راه خود را در محفل باز میکند.
حاج آقا هم حریف قدر میشود برای یک فوتبال جانانه و رقابتی نفسگیر، نازنینفاطمه حتی مدرسه هم نمیرود اما نقش رونالدو گرفته و شوت میکند تا آن سوی حیاط، سمیه جان هم دروازهبان است و هر بار که توپ را مهار میکند کف دو دستش را محکم میکوبد به کف دو دست امام جمعه و ادامه بازی.
میهمانی ستارهها با حضور فرشته زمینی
شب از ستاره گذشته اما کولاک قهقهههای بچههای قد و نیم قد آسمان را پر کرده و به تماشا نشانده، مهمان دیگر خودش میزبان شده و در خیال بچهها فرشتهای است از میان قصههای ساعت ۱۰ شبی که چشم را خواب میکند و حباب رویا میسازد.
حاج آقا اما نه فرشته توی قصههاست و نه حباب رویایی زودگذر او فقط آیینهگی کرده و سنت به جا آورده، رسمی که ما در دغدغه ریز و درشت امروزمان از یاد بردیم او تلنگر زده و صدای ناقوس محبت را در عرش و فرش طنین انداخته است.
نیمه اول فوتبال تمام و فرصت نفسگیری میشود، باغچه مستطیلی آن طرف حیاط پذیرای حضور گرم امام جمعه و بچههاست، کلام میچرخد و به دندان افتاده دخترکان میرسد یکی یکی دندانهایشان را میشمارند و با شوق و ذوق راوی قصه دندان افتاده و یادگاری پیچیده لای دستمال کاغذی میشوند.
امام جمعه یا همان فرشته زمینی همه تن چشم و گوش شده برای شنیدن داستان دندانهای افتاده، تعریفشان به درازا میکشد ولی زمان برای حاج آقا متوقف شده و با جان و دل گوش میدهد و تعریف میکند و پا به پای بچهها خاطره میگوید.
دیوار به دیوار دل امام جمعه
حالا نوبت روایت «آجی تیناست»، آبجی بزرگه دختران کوچک مرکز که آجی تینا صدایش میکنند، آجی تینا روی طاقچه دلش به اندازه تمام آبجیهای دنیا محبت چیده و هر دم نثار کوچکترها میکند. حالا او بزم شبانه را به چای لبدوز و لبسوز میآراید و دیوار به دیوار دل امام جمعه جمع میشوند و چایی میخورند.
از یتیمنوازی حاج آقا اشک شدم و تصویر بچهها و سینی چای در برابرم دفرمه و غلتان شد روی گونه؛ راستش را بخواهید یاد گرفتم راه اکرام ایتام را، راه دل به دلشان دادن و مهرورزی را.
احسان و اکرام ایتام به رغم تکرار، تکراری نمیشود و هر احسان صد شبنم اشک شوق در چشم مینشاند؛ او هم به تاسی از پدر یتیمان، درست در ماه مبارک رمضان دست به کار شد و طعام محبت را روانه روح و جان کودکان مرکز شبانهروزی ترنم محبت کرد.
آیتالله «حبیبالله شعبانی» نماینده ولی فقیه در همدان، روزها به رتقوفتق امور میرسد و شب هنگام کوی و برزن گز میکند و نیکی در دجله میاندازد، مرامش مرام سالهای دور است و توجه به اقشار مختلف را مد نظر دارد اما توجه به کودکان و ایتام از جنس دیگری است.
جوان است اما بابای ایتام زیادی شده و دست محبت بر سرشان میکشد، گاهی با بازی فوتبال با همان ردا و عبا گاهی هم با درد دل، بعضی وقتها هم پیغام میفرستد تا فلان آرزوی کودک بیسرپرستی را برآورده کند.
انتهای پیام/۸۹۰۳۳/